جدول جو
جدول جو

معنی عادت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عادت کردن
انجام دادن کاری به صورت مرتب، خو گرفتن
تصویری از عادت کردن
تصویر عادت کردن
فرهنگ فارسی عمید
عادت کردن
(گَ شُ دَ)
خوی گرفتن. معتاد شدن:
چشم عادت کرده با دیدار دوست
حیف باشد بعد از او بر دیگری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
عادت کردن
آمختن مرو سیدن خوییدن خو کردن به چیزی خوگر شدن معتاد شدن، معمول گشتن متداول شدن، انس گرفتن به الفت گرفتن به
فرهنگ لغت هوشیار
عادت کردن
خو گرفتن
تصویری از عادت کردن
تصویر عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثابت کردن
تصویر ثابت کردن
محقق کردن، مدلّل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید کردن
تصویر عاید کردن
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت دادن
تصویر عادت دادن
کسی را به انجام مرتب کاری واداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنایت کردن
تصویر عنایت کردن
توجه کردن، یاری کردن، لطف کردن، کنایه از بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجز کردن
تصویر عاجز کردن
ناتوان ساختن، کنایه از خسته کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامت کردن
تصویر قامت کردن
به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاخت کردن
تصویر تاخت کردن
تاختن، اسب دواندن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
دیدار کردن. به دیدار کسی رفتن. بیمارپرسی. به پرسش بیمار رفتن.
- عیادت بیمار کردن، رفتن برای احوالپرسی و ملاقات بیمار. (ناظم الاطباء) :
عیادت دل بیمار من کند قدمش
که از زمین فلک افتخار میسازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَدی دَ)
پرستش کردن: یکی از معبدان شام سالها در بیشه عبادت کردی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
در نماز آمدن بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت در نماز آیند آنهایی که قامت می کنند (اوحدی) قامت بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادت دادن
تصویر عادت دادن
بکاری یا چیزی خوگر ساختن معتاد ساختن آموخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجز کردن
تصویر عاجز کردن
بیچاره کردن درمانده کردن ناتوان ساختن ضعیف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویچاردن، گواژیدن (به کنایت سخن گفتن) تعبیر کردن، سخن گفتن به کنایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشرت کردن
تصویر عشرت کردن
کام راندن عیش کردن شادی کردن کامرانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمارت کردن
تصویر عمارت کردن
بنا کردن، ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارت کردن
تصویر غارت کردن
تاراج کردن آپوردن تروفتن تاراج کردن چپاول کردن اغاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنایت کردن
تصویر عنایت کردن
امداد نمودن، توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطل کردن
تصویر عاطل کردن
فرغیشاندن اکاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کردن
تصویر شادی کردن
خوشحالی کردن استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صادر کردن
تصویر صادر کردن
بیرون دادن برون فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخت کردن
تصویر تاخت کردن
بشتاب دوانیدن اسب را تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادو کردن
تصویر جادو کردن
افسون کردن سحر کردن، تسخیرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرنودن درست کردن درست کردن مدلل ساختن محقق کردن اثبات، محقق شمردن درد وی تصدیق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
آرام کردن توشتاندن خاموش کردن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوتر شان نهد (مولانا) پاس داشتن نواختن پاس داشتن رعیت و غیره را، نگاهداشتن حق کسی را، توجه کردن، تعظیم کردن احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آسوده کردن، یا خیال کسی را راحت کردن موجب اطمینان خاطر او شدن، آسوده کردن آرامش بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عودت کردن
تصویر عودت کردن
برگشتن بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادت کردن
تصویر عبادت کردن
پرستش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعایت کردن
تصویر رعایت کردن
پاس داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره